خاطرات یک دختر:
وقتی 4سالم بود بابا برام یک چادرخرید ومادر اونو برام دوخت. حتی هنوز که به سن تکلیف نرسیده بودیم بابا موقع اذان همه ی مارو بیدار می کرد تا عادت کنیم وعبادت درسن تکلیف برامون سخت نباشه.توی ماه رمضان ده ختم قرآن داشت واز اول شب تا سحر قرآن می خوند....
حالا ، پدر درهمون ساعاتی که عادت داشت نمازشب بخونه به ملاقات خدارفته و4 ساله ی دیروز که گل لبخندش مهر خدارو دردل پدرچند برابر می کرد بانوی قریب پنجاه ساله.بابا سه دخترش رو درمکتب فاطمی پرورونده والان با تمام وجود درخدمت دین خدا هستن.تاثر عمیق ازدست دادن باباهای موثر تو زندگی خود ودیگران اشک مخاطبان رو درآورده بود که دختر مجددا تاکید کرد از فرصت ها باید استفاده کنیم وتدارک یک سفره معنوی پر از ذکر رو برای روزهای آخرین سال جاری وروزهای آغازین سال آینده به حاضران آموزش داد.با خود اندیشیدم خوشا به حال پدری که گوینده ی لااله الا الله او چنین تدارکی برایش می بیند واو که درایام حیات به خاطر تربیت فرزند صالح مورد دعای خیر بود الان چه بهره ای می برد .
ماهم با مراجعه به کارشناسان دینی سفره هفت سین آسمانی قشنگی تدارک ببینیم.
پیشاپیش ایام برشما مبارک